دکتر

 

بزرگ بود واز اهالی امروز..........

نوشتن از او برایم سخت است . دیگر گریه هایم هم خالی نمیکند مرا.

روحش شاد

دلتنگی

 

سطر سطر دلتنگیهایم پر شده 

از چه بنویسم وقتی نگاه الهام بخشت  را ندیده ام          

بخش روانی

 

و اما بخش روانی؛جزیره متروکه که خارج از شهر هست.با بیمارانی که فراموش شدگان هستند

شاید به دلیل دوران استاژری از اونجا خاطرات خوبی ندارم یا به دلیل جوی هست که داره

پاویون مایه مسافرخانه منفی سه ستاره ای است که تمام وسایلش را از موزه ها جمع کردن

وتنهایی که عجیب تو را قورت میدهد .در کشیک هیچ کس نیست جز تو و چند تایی پرستار که انها

هم بویی از زندگی نبرده اند.تنها نکته مثبت این جزیره خدمه های اونجا هستند که تو را واقعا مثل 

یه رزیدنت قبول دارن البته این هم به این دلیل که به جز تو هیچ پزشک شبی وجود نداره 

و اما پاویون من :همه چیز خراب ه از سماورش تا اون تلویزیونش با مارک تماشا!!!!!!!!!!

بیمارانش اسکیزو هایی که فقط دنیا را از دریچه دیگری میبینندوقتی با حمید صحبت کردم در اولین

مصاحبه برگه شرح حال پر شد از توهم و هذیان و فکرهای عجیب و غریب و تشخیص اسکیزو و

بعدها فقط به این نتیجه رسیدم یک انسان که ارزوهایش اینجه نمی گنجد.

رامین پسر باهوشی است که تمام کاپلان را خوونده و نکته برداری کرده و ومیدونه که دو قطبیه

ولی وسواس فکری او  شاید به این دلیل هست که ذر کودکی تنبیه میشد همیشه به خاطر هر  

هر کاری .و بخش زنان که زینب قربانیه طلاق پدر ومادرش هست و  دیگرانهم شاید قربانی

فقرو تنهایی و بی توجهی ............ و اینها همه فراموش شدگانند که نه ملاقات کنندهای دارند و

پرستاران دلسوزی با اتندهایی که  که اردر های تکراری میدهند.

و امه تنهاییهایم در این بخش و اینکه هتندینگ محترم نمیفهمند چه میگویم  همه باعث شد که

 فرار را بر قرار ترجیح دهم.